پرش به محتوا

پگی مورتا، پرستار رسمی، در مهدکودک پاکارد (PICN)، وقتی پسر بزرگش نیک هنگام بازی بسکتبال برای تیم باشگاهی‌اش با بازیکن دیگری برخورد کرد، خیلی به آن فکر نکرد. تابستان قبل از سال آخر دبیرستان نیک در دبیرستان لیلاند در سن خوزه بود و او آماده می‌شد تا به عنوان گارد راس شروع کننده به تیم بازگردد، با این امید که تیمش را به قهرمانی برساند.

پگی توضیح می‌دهد: «افتادن یا برخورد او با بازیکن دیگر غیرمعمول نبود. او کمی گیج و حالت تهوع داشت، بنابراین مربی او را تا آخر بازی از بازی بیرون گذاشت. ما فکر کردیم که ممکن است دچار ضربه مغزی شده باشد، بنابراین روز بعد او را به اورژانس بردیم.»

پگی به عنوان یک اقدام احتیاطی، پسرش را برای یک هفته‌ی آینده در خانه گذاشت تا بهبود یابد. سپس، چند هفته بعد، دوباره این اتفاق افتاد: نیک با یک بازیکن دیگر برخورد کرد، اما این بار دردش فروکش نکرد. صبح روز بعد سردرد او آنقدر شدید شد که باعث استفراغش شد.

پگی او را به بیمارستان محلی‌شان برد و آنجا بود که نیک اعتراف کرد که مرتباً دچار سرگیجه و حالت تهوع می‌شود. او نمی‌خواست والدینش را نگران کند یا زمان بازی بیشتری را از دست بدهد. پس از یک سری آزمایش، متخصص مغز و اعصاب کودکان به خانواده گفت که باید مستقیماً به اورژانس مراجعه کنند.

پگی می‌گوید: «در این مرحله ما خیلی گیج شده بودیم.» از پزشکان پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده؟ آیا به ضربه مغزی مربوط می‌شود؟» سپس خبر تغییر دهنده زندگی رسید. «آنها گفتند: «این به هیچ نوع آسیبی مربوط نیست. پسر شما یک توده بزرگ در قسمت بالای سمت راست مغزش دارد.»»

تومور به اندازه یک پرتقال در یک کیست در نزدیکی مغز او قرار داشت، که نقطه خوبی برای برداشتن بود. متأسفانه، مشخص نبود که آیا تومور بدخیم است یا خیر، که در این صورت به ماه‌ها پرتودرمانی و شیمی‌درمانی نیاز داشت.

نیک درگیر مبارزه‌ای سخت برای زندگی‌اش بود.

اما تنها چیزی که نیک در سال آخر زندگی‌اش شنید این بود که ممکن است نتواند بسکتبال بازی کند. پزشکانش دو گزینه پیش روی خانواده‌اش گذاشتند: در بیمارستان محلی‌شان بمانند یا به بیمارستان کودکان لوسیل پاکارد در استنفورد بروند.

پگی به یاد می‌آورد: «بلافاصله فهمیدم که باید به بیمارستان کودکان پکارد برویم. می‌دانستم که آنجا بهترین مراقبت ممکن را دریافت خواهد کرد.»

یک ساعت بعد آنها با آمبولانس در راه بیمارستان ما بودند. پگی می‌گوید آوردن خانواده‌اش به محل کارش حس عجیبی داشت - فقط برای یک ملاقات دوستانه نبود، بلکه حالا آنها یک خانواده صبور بودند. او مادر یک بیمار سرطانی بود. «بعد از اینکه با دکتر گرنت آشنا شدیم، می‌دانستیم که او مشکل را حل خواهد کرد. او بسیار مطمئن بود و باعث می‌شد احساس راحتی زیادی داشته باشیم.»

پگی اسم دکتر جرالد گرانت، رئیس بخش جراحی مغز و اعصاب کودکان ما را شنیده بود، اما تا آن زمان هرگز او را از نزدیک ندیده بود. «من هنوز خیلی عصبی بودم. اما این حس آرامش به نیک دست داد. یادم می‌آید که گفت: «اشکالی ندارد مامان. من این را فهمیدم. خوب می‌شوم.»

در همین حال، دوستان، خانواده و جامعه بسکتبال در حمایت از نیک و خانواده‌اش متحد شدند. تیم بسکتبال او به افتخار او پیراهن‌های گرم‌کن مخصوصی درست کرد. دوستان او حروف اول نام نیک «NM» را در کنار سرشان تراشیدند. دوستان پگی یک صفحه جمع‌آوری کمک‌های مالی و بیش از $40,000 جمع‌آوری کرد برای حمایت از خانواده در سخت‌ترین آزمایش زندگی‌شان.

این جراحی شش ساعته موفقیت‌آمیز بود و دکتر گرانت و تیمش توانستند کل توده را خارج کنند. اما آنها هنوز از بدترین حالت می‌ترسیدند: احتمال اینکه تومور، گلیوبلاستومای مولتی‌فرم باشد، نوعی تومور تهاجمی با تنها ۳ تا ۵ درصد احتمال زنده ماندن.

پگی می‌گوید: «هفته‌ها گذشت و ما فقط منتظر ماندیم. ما به یک تعطیلات خانوادگی رفتیم، چیزی که فکر می‌کردیم ممکن است آخرین تعطیلات ما با چهار پسرمان باشد.»

بالاخره گزارش پاتولوژی آمد. نشان داد که تومور پروتئینی دارد که در گلیوبلاستومای مولتی‌فرم وجود ندارد. تومور نیک در واقع اپاندیموما بود، نوعی سرطان با نرخ بقای ۹۰ درصد.

ناگهان، احتمال پرتودرمانی و شیمی‌درمانی مانند یک مانع کوچک در مسیر بهبودی کامل به نظر می‌رسید. سه ماه درمان به این معنی بود که نیک تا دسامبر تمام می‌شد و او می‌توانست قبل از پایان فصل به زمین بسکتبال بازگردد.

در طول دوره درمان با پرتودرمانی، نیک همچنان به مدرسه می‌رفت و برای تشویق دوستانش در تمرینات شرکت می‌کرد. فقط تماشای تیم کافی بود تا روحیه‌اش را بالا نگه دارد و در سخت‌ترین روزها به مبارزه ادامه دهد.

پگی با احساس غرور تازه‌ای از کارمندی در بیمارستان کودکان پاکارد و همدلی بیشتر با خانواده‌های بیمارانی که به آنها خدمت می‌کند، به صورت پاره وقت به کار خود بازگشت. او می‌گوید: «من ۲۲ سال پرستار بوده‌ام، اما ناگهان به اهمیت شغلم پی بردم. پرستاران و پزشکان نیک بسیار برجسته بودند و این برای ما تفاوت بزرگی ایجاد کرد. من از این تجربه با این فکر بیرون آمدم که "وای! باید بازی‌ام را ارتقا دهم!"»

بعد از اینکه شیمی‌درمانی‌اش تمام شد و MRI او نشان داد که همه چیز خوب است، نیک بدون اتلاف وقت به بسکتبال برگشت (البته با سرعت کم) و روی افزایش وزن و قدرت بدنی‌اش کار کرد. در ۲۹ ژانویه، نیک اولین بازی فصل خود را انجام داد. در میان تشویق‌کنندگان دوستانش که در طول مسیر از او حمایت کرده بودند، جراح تمام‌عیارش، دکتر گرانت، نیز حضور داشت.

امروز، نیک دوباره از آخرین سال تحصیلی‌اش در دبیرستان لیلاند لذت می‌برد و تقریباً همه چیز «به حالت عادی برگشته است». روزهایی هست که پگی هنوز آرزو می‌کند کاش او به جای پسرش بود، کاش می‌توانست تومور را از نیک خارج کند و در سر خودش بگذارد تا نیک مجبور نباشد در آن سن کم آن تجربه را تحمل کند. نیک در جواب شانه بالا می‌اندازد و می‌گوید: «مامان، چه اتفاقی افتاده.»

امروز، نیک به شوخی می‌گوید بزرگترین فقدانش زمانی بود که موهای قرمز همیشگی‌اش در طول شیمی‌درمانی ریخت و حالا دوباره بور شده‌اند. «اما برای آن هم رنگ مو وجود دارد!»

نیک قصد دارد به کالج محلی برود و در آنجا به بازی بسکتبال ادامه دهد و به دنبال فرصت‌هایی برای به اشتراک گذاشتن داستان خود و حمایت از سایر کودکان مبتلا به تومورهای مغزی کودکان باشد.

داستان الهام‌بخش نیک را که در اینجا نمایش داده شده است، تماشا کنید ورزش‌های Cal-Hi.

به بچه‌های بیشتری مثل نیک امید و شفا بده با اهدای کمک مالی به صندوق کودکان. 

کمک به رشد کودکان

امید، شفا یافته: دستیابی به موفقیت در ژن درمانی برای بیماری اپیدرمولیز بولوزا خانواده‌هایی که از یک بیماری پوستی دردناک و محدودکننده زندگی، اپیدرمولیز بولوزا (EB) رنج می‌برند، امید تازه‌ای دارند: مرحله‌ای...

کریستین لین یکی از اعضای متعهد تیم مراقبت در بیمارستان کودکان لوسیل پاکارد استنفورد است. او به خاطر... به عنوان قهرمان بیمارستان امسال مورد تقدیر قرار گرفت.

اغراق نیست اگر بگوییم جیسان زیمرمن به دنیا آمده تا برای کودکان و خانواده‌های مبتلا به سرطان تغییری ایجاد کند. این به آن معنا نیست که او...