دو سال پیش، در سال دوم دانشگاه، یکی از همکلاسیهایم را به دلیل خودکشی از دست دادم. این اولین مورد خودکشی در مدرسه ما نبود و متأسفانه آخرین مورد هم نبود. فقدانهایی که من و دوستانم متحمل شدهایم، برای همیشه نحوه نگاه من به جهان را تغییر داده است.
در طول دو سال اول دبیرستانم، متوجه شدم که بسیاری از دوستانم با افسردگی، اضطراب، خودآزاری یا خودکشی دست و پنجه نرم میکنند.
طبق نظرسنجی کودکان سالم کالیفرنیا، تقریباً از هر چهار نفر از همکلاسیهای من، یک نفر در سال گذشته به طور جدی به خودکشی فکر کرده است. تقریباً 10 درصد از همکلاسیهای من نقشه خودکشی کشیدهاند و 5 درصد سعی در اجرای آن داشتهاند. در چندین مورد، من مجبور شدهام شخصاً مداخله کنم و مانع از خودکشی دوستانم شوم.
مواجهه با این تراژدیها در چنین سن کمی تأثیر عمیقی بر من گذاشت. من شروع به تفکر خلاقانه در مورد چگونگی ایجاد تغییر کردم و خیلی زود قدرت صدای خودم را کشف کردم. من شروع به همکاری با مدیران مدرسه و پرسنل منطقه برای تأثیرگذاری بر تصمیمات مربوط به سلامت روان کردم و در اواسط سال دوم دانشگاه، خود را در رأس کمیته تازه تأسیس سلامت دانشآموزی در دبیرستان گان یافتم.
در طول یک سال و نیم بعد، مدرسه من تغییرات مثبت زیادی ایجاد کرد. در سراسر جامعه، افراد بیشتری با گفتگو در مورد سلامت روان درگیر میشدند، در حالی که متخصصان سلامت روان به دنبال آموزش و اطلاعرسانی بودند. در دانشگاه، متوجه شدم که همسالانم به جای تمرکز صرف بر گذراندن روز، توجه بیشتری به رفاه خود و اطرافیانشان نشان میدهند.
با این حال، آوریل گذشته با چیزی روبرو شدم که مرا به سطح جدیدی رساند: دوستم سارا را به دلیل خودکشی از دست دادم. سارا، که سه سال از من بزرگتر بود، زن جوان فوقالعادهای بود که من او را بسیار تحسین میکردم، با شخصیتی جذاب و لبخندی درخشان. تا به امروز، برای درک احساساتم و همچنین تأثیرات ظریف و نه چندان ظریف مرگ او بر زندگیام، تلاش میکنم. سارا مدتها بود که با افسردگی دست و پنجه نرم میکرد و با وجود حمایت خانواده، دوستان و پزشکانش، بیماریاش خستگیناپذیر بود. این موضوع مرا عصبانی کرد که بسیاری از مردم شدت بیماری او را دست کم میگرفتند - اکثر مردم متوجه نمیشوند که بیماریهای ذهن میتوانند به همان اندازه بیماریهای بدن کشنده باشند.
من داستان سارا را هر روز با خودم حمل میکنم، به عنوان یادآوری مداوم که بعضی چیزها ارزش جنگیدن دارند. اگرچه ممکن است هرگز خودکشی را به طور کامل ریشه کن نکنیم، افراد زیادی برای بهبود سلامت دانشجویان و کاهش انگ پیرامون سلامت روان تلاش میکنند.
برای انجام این کار به من، تو، همه ما نیاز داریم.
اگر پدر یا مادر هستید، میتوانید فقط با گوش دادن به فرزندتان، دنیایی از تفاوت ایجاد کنید. بسیاری از دوستان من که مشکلات جدی سلامت روان دارند، به والدین خود در مورد نگرانیهایشان چیزی نگفتهاند، زیرا از قضاوت، انکار یا ناامیدی میترسند. اما وقتی اوضاع واقعاً بد میشود و من آنها را مجبور میکنم با یک بزرگسال صحبت کنند، ۹۹ درصد مواقع برمیگردند و میگویند: «شما جان من را نجات دادید». والدین من به نحوی مرا بزرگ کردهاند که احساس کنم میتوانم با آنها صحبت کنم. تنها چیزی که میتوانم بگویم این است: بیشتر گوش دهید، و عمیقاً گوش دهید.
اگر متوجه شدید که خودتان در حال مبارزه هستید، خودتان الگو باشید. با کسانی که دوستشان دارید ارتباط برقرار کنید و جرات کنید که آسیبپذیر باشید. گفتگوهای معنادار در مورد سلامت روان یکی از قدرتمندترین کارهایی است که میتوانید برای مبارزه با انگ اجتماعی انجام دهید. من فوقالعاده سپاسگزارم که به مدرسهای میروم که میدانم اشکالی ندارد که حالم خوب نباشد - و وقتی به کسی برای صحبت کردن نیاز دارم، همیشه کسی هست که به حرفهایم گوش دهد.
من از احساساتم شرمنده نیستم و معتقدم که داشتن شجاعت برای صادق بودن و آسیبپذیر بودن، اولین قدم برای مبارزه مستقیم با انگ اجتماعی است. یکی از نقل قولهای مورد علاقه من از برنه براون، نویسنده کتاب «قدرتمند برخیز» است: «وقتی شجاعت به اشتراک گذاشتن تجربیات خود و دلسوزی برای شنیدن داستانهای دیگران را پیدا میکنیم، شرم را از پنهان شدن بیرون میکشیم و به سکوت پایان میدهیم.»
در چند سال گذشته، من با افراد دیگری از گان، ناحیه آموزشی یکپارچه پالو آلتو و بیمارستان کودکان لوسیل پاکارد، از جمله روانپزشک دکتر استیون آدلشیم، همکاری کردهام تا راههایی را برای کودکان و خانوادهها ایجاد کنم تا مراقبتهای بهتری دریافت کنند. ما در حال تلاش برای افتتاح یک مرکز سلامت مستقل هستیم که در آن نوجوانان بتوانند از حمایتهای محرمانه سلامت روان بهرهمند شوند. این برنامه به معنای واقعی کلمه رویای من است که به حقیقت پیوسته و تنها یک قطعه از پازل است. برای اینکه هر یک از این ایدهها به واقعیت تبدیل شوند، به حمایت شما نیاز داریم. بدون کمک افرادی مانند شما، دانشآموزانی مانند من فاقد پول و نفوذ لازم برای ایجاد تغییرات پایدار هستند.
رسانهها اغلب جامعهی من را به عنوان یک داستان هشداردهنده به تصویر میکشند. با این حال، من کاملاً مخالفم: جامعهی پالو آلتو نمونهی درخشانی از «خیزش قوی» است. من به شدت افتخار میکنم که عضوی از این جامعه هستم - به جای اینکه پشتمان را به این مسائل کنیم یا آنها را نادیده بگیریم و اجازه دهیم تابو شوند، ما مستقیماً با چالش خود روبرو میشویم. بزرگ شدن در پالو آلتو به من آموخت که گاهی اوقات لازم است هم شجاع باشیم و هم دلشکسته. به من آموخت که مردم را بدیهی فرض نکنم. اما مهمتر از همه، به من آموخت که مهم نیست چقدر همه چیز سخت یا ناامیدکننده به نظر برسد، همیشه راه دیگری وجود دارد.
امیدوارم که مبارزات ما بیهوده نباشد و با کمک شما، فردایی روشنتر در راه باشد.
این مقاله اولین بار در شماره پاییز ۲۰۱۶ مجله ... منتشر شد. اخبار کودکان لوسیل پاکارد.
